1- یکی مرد دانا همانند پیل
گرفته به دستش یکی دسته بیل
نشان کرد سیبی بروی درختای روی تو چون بربری خشخاشی
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
یاران عزیز من یارانه مبارک باد
هر یار بود سهمش هفتاد و یا هشتاد
خرجش نکنی کم نیست شکرانه به جای آور
هندونه شیرینه هندونه تهرونه
گر دلم بدست آرد از کنج لبش روزی
آخر تو چرا نمودی اینکار
گر شیر و پنیر دوست داری
بود وزنش زهفتاد و دو من کم پنج مثقال
اگر پرسش ز اندام و تن و گوش اش نمایییار می آمد چو گاوی آش و لاش
ای قد وبالای تو چون میخ راست
وی رخ زیای تو چون شیر وماست
عشق تو در کشتی دل ناخداست
نیست در کل جهان چون تو کسی
گرچه شیرینی و شیرین بودت نامزلف یارم پیش از این چون قیر بود
فیل از دماغ من فتاد و تو از دماغ فیل
فارغ شدی از هیاهوی درس و قال و قیل
گفتی که من سرآمد دوران شدم کنون
گرفته به دستش یکی دسته بیل
نشان کرد سیبی بروی درخت
ولی حیف چشمش رود قیلو و یل
2-
ای روی تو چون بربری خشخاشی
وی موی تو چون قلم موی نقاشی
تیزی زبان تو چون تیغ برنده است
زحمت می کشی صورت من بتراشی
3-
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش بادورنه یک سیلی محکم به در گوشش باد
4-
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
گوشش بکنم در جا وآنگه کنمش ریز ریز
5-
من چه سبزم امروز نکنه الاغ منو بخوره
6-
یاران عزیز من یارانه مبارک باد
هر یار بود سهمش هفتاد و یا هشتاد
خرجش نکنی کم نیست شکرانه به جای آور
از سهم هدفمندی وز دولت عدل و داد
7-
در زیر بغل دارم یک عالمه هندونههندونه شیرینه هندونه تهرونه
گر دلم بدست آرد از کنج لبش روزی
خندان بشود دایم چون این لب فنجونه
8-
ای لولوی خنگ نابکردارآخر تو چرا نمودی اینکار
گر شیر و پنیر دوست داری
یک گاو خریدم بیا و بردار
9-
مادر تو را بزاد و تو چون هلو شدیماشین بخت زرویت گذشت و اطو شدی
11-
خریداری خریدارم چو آهوی سبک بالبود وزنش زهفتاد و دو من کم پنج مثقال
اگر پرسش ز اندام و تن و گوش اش نمایی
بلی خوب است و هم می پرسد احوال
12-
یار می آمد چو گاوی آش و لاش
برق می زد چشم او همچون فلاش
گفتم از چه اینچنین زخمی شدی
پاره گشتم گفت از تیر نگاش
13-
ای قد وبالای تو چون میخ راست
وی رخ زیای تو چون شیر وماست
عشق تو در کشتی دل ناخداست
آمدی و رفتن تو با خداست
14-
ای رخت چون رخ ماه شب سینیست در کل جهان چون تو کسی
گرچه شیرینی و شیرین بودت نام
کس نبوسیده تو را جز مگسی
15-
زلف یارم پیش از این چون قیر بود
دست و پایم را همی زنجیر بود
مدتی بگذشت و دیدم روی او
نقطه نقطه چون رخ کفگیر بود
16-
فیل از دماغ من فتاد و تو از دماغ فیل
فارغ شدی از هیاهوی درس و قال و قیل
گفتی که من سرآمد دوران شدم کنون
گفتم بلی شدی ولیکن به آخ و بیل
+ نوشته شده در یکشنبه دوم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 2:0 توسط رضا
|
کارشناسي ارشد نقاشي، دانشگاه هنر