آوار غروب بر بالهای چیده ی کبوتر

روی دیوار

گربه تیز چنگ ونیم خیز

طوفان ترس

گلو می فشارد

روی فاجعه

پرده ی سیاه

لیک تا بامداد بیش نمی ماند پرده

حاشا ز قتلی که شب بر آن بگذرد

گربه به صحنه بر میگردد و درمانده میماند