منظومه
بود چوپانی به صحرا نغمـــه خوان کز صدایش کر شدی گوش جــهان
گوسفندان چون غلام اندر پــی اش عاشق آواز نــــــــاز هی هی ا ش
بود یک سگ هم نگهـــــــــبان گله زرد وریقـــــــو نابــفرمان ویــــله
از کلوخ عو عو بیامد نی زســـگ آب بودش جای خون گویا به رگ
گفت چوپان نارمت هـــــمراه خود تو نداری غـــیرت اینقد ٬یک نخود
سگ بگفت عوعوکنم چون بیدلیل؟ ای پناهم بر خـــــدای بی بدیــــــل
گر نمی خواهی نمی آیم دگـــــــــر رو به بازار و سگـــی دیگر بخر
خرنیــــم من بیخودی عوعو کنم در بیابــــــــــــان خدا تک دو کنم
نیست خیرت جان من شر دور دار نیک وبد دیدی زما مســـــتوردار
میروم ســـــــر در بیابان می نهم گر بمانم پیش تو پس ابلـــــــــــهم
رفت وچوپان هم بشد تنها و تک اوفتاد از کار خوددرریب و شـک
اینکه گفتم مصلحت بوداینزمـان؟ یـــــا اگر می گفتمش اندر نهــان؟
گوسفنــــــــدان را نگهبان بود او قیمتی٬ چون لعل و مرجــان بود او
لیک آمد این ندا از جـــــــان وتن تیر رفــــــــته باز ناید ٬زرنــــــزن
گفت باید چاره ای دیگر کنـــــــم روز خود را جور دیگر ســـــر کنم
گرگ گرگ گویم که مردم سررسند شوخی است این ارچه باشد ناپسند
پس برآورد از گلو ای وای گرگ گرگ خونخوار آمده ٬گرگ بزرگ
قد رعنا٬ موی زیبا٬ چشــــــــم زاغ گوسفندان را دریـــــــــده این الاغ
سگ برفت وبر دلــــــم بنهاد داغ سگ عصایم بود نک گشتم چلاغ *
مردمان از کوی وبــــــرزن آمدند لخت وعور وجامــــــه برتن آمدند
کس ندیدآنجا خبراز گرگ ومًرگ زانچه چوپانش همیخواندی سترگ
قهقهه چوپان رها دردشـــــــت بود آبرویش پیــــش مردم رفــت زود
غم درونش لانه کرد ومی فســـرد روز تا شـب، ریگها را می شمرد
پس به گرگان نامه ای بنوشت زود مر شما را صد سلام وصد درود
من منم چوپان صدها گوســــــفند گشته ام از صاحــبانشان نک نژند
باد تــــــــــا گرگان به چشمم پانهند گوســــــــفندان بردرند و برجهند
بلکه آن نامـــــــــــردمان گیرند پند آب گردد دردل من کله قنـــــــــــد
من از آنان همدمی می خواســــــتم اینچنین ازهجر ســـــگ می کاستم
مرحمت فرموده ومهـــــــمان شوید بعدآن هرجا که می خواهی رویـد
پیر گرگان نامه را بگشود وخوانــد برزبان٬ نام خدا را نیــــــــک راند
تک تک گرگان به پیش خود بخواند حامل نامـه کنار خود نشا نــــــد
بهر گرگان نامـــــــه را ازبر بخواند پـیر بود اما به دم گردو شکانـــــد
گفت یاران مژده مژده هلهـــله خوان رنگیـن بادمان با این گـــــــله
پس نماز شـــــــکر٬ اول واجب است هر که با این میهمانی راغب است
جمع گرگان یکسره سر در سجــود بعد از آنهـم شوخی وگفت وشنــود
تی تی وتــــاتی کنان تا وعده گــــاه ورد لب بود ای خـــــدا وای الــه
رفت چوپان گوسفندان بی پنـــــــــاه دشـت وصحرا شد مثال قتلــگاه
بی مروت گرگ قاتل روسیــــــــــاه بر دریده گوسفنــــــــــدان بی گناه
رفت چوپان پیش مردم با فغــــــــان اشک ریزان بر سر وبر رو زنان
گفـــت آمـــــد گرگ آمـــــد بردرید من دروغـــگویم؟ شما خیلی خرید
کس نیــــــــامد سوی من یاری نبود کارگر این گریِـــــــه وزاری نبود
گله را خوردند ورفتـــــــند ای هوار گشته ام من بی شکیب وبی قــرار
لیک در دل شاد وخــــندان می نمود گر چه درظاهر مصیبت می سرود
پیش مردم ار شکایت می نمــــــــود در دلش می گفت بر گرگان درود
زان پس آن مردم بگفتند این بــــدان گر دروغی هم شنیدی راست خوان
سی گذشت از سال وآن چوپان بمرد دار دنیا را به فرزندان سپـــــــــرد
بر سر قــــــــبرش نوشتند این سخن نـور باران گورت ای مشـک ختـن
اسوه بودی بهر ما ای راستــــــــگو هر چه می خواهد دل تنگت بــــگو
چنانچه مستحضر هستید در جلد ششم باب الادب الانواع بخش متکاثرات فی مقاولات الامم این واژه را ذوالمنظورین خوانده اند که گناهش به گردن راوی. البته مراد درک مطلب است چندانکه سولاخ و سوراخ یک معنی از آن مستفاد میشود ایضا دیوار و دیفال /کلید و کیلیت/ سفره و سرفه/قفل و قلف و جدیدا گلف البته نه از نوع ورزشی اش٬ بلکه ماشین. از به کار بردن کلمه ماشین حمل بر خودخواهی نشود شما شین خواهش می کنم.
وصیت می کنم منظومه را با سوز وآواز بخوانید که دوای درد گلو ومنخرین است. والسلام
کارشناسي ارشد نقاشي، دانشگاه هنر