بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

سوم خرداد سالروز درگذشت ساعد فارسی رحیم آبادی است دوست هنرمندی که در دانشگاه هنر با او آشنا شدم ودوستی مان ادامه داشت ودر هنرستان سوره با هم همکار بودیم وتقریبا تمام اوقاتمان را با هم بودیم ساعد انسان خردمندی بود که هنر برایش حکم پیراهن یوسف را داشت  وحرمتش را نگاه می داشت واز اینکه برادران غیور قبایش کنند نگران بود او به هیچ کس وابسته نبود مگر به کتاب وهنری که داشت نقاشی کردن جزو عاداتش شده بود ووسایلش یا تمام کمبود فضایی که داشت روی میز آشپزخانه اش پهن بود ومیگفت اگر نتوانم روی بوم کار کنم روی کاغذ می کشم با راپید می کشم رنگی کار می کنم اما کنارش نمی گذارم ساعد زبانی تیز داشت ورک گویی اش او را جذاب تر می کرد صدای پر طنینش با چشمان نافذش مسحور کننده بود .عصر روز جمعای باهم قرار گذاشته بودیم تا در گالری منصوره حسینی همدیگر را ببینیم واز آنجا برویم به دیدن نمایشگاه علی رسولی که قرار بود موسیقی را عاشقها اجرا کنند .با علی باقری به گالری منصوره حسینی رفتیم وحسین سعلبی فرد پرسید پس ساعد کجاست؟ومن گفتم قرار است بیاید اینجا ودر چند دقیقه ای که آنجا بودم به حدی از من پرسیدند که ساعد کجاست که حالم بد شد وساعد نیامد گفتم لابد رفته نمایشگاه علی رسولی وما هم رفتیم آنجا اولین کسی که پرسید ساعد کجاست شیرین شمعی بود وبعد علی رسولی ودیگران به همین صورت وساعد نیامد با علی آمدیم خانه ومن تصمیم گرفتم بروم خانه ساعد علی گفت من می مانم فیلم ببینم ومن رفتم که آنتن را تنظیم بکنم وبروم که تلفن زنگ زده بود و حسن وشبنم گفته بودند در میدان انقلاب هستند ومی ایند پیش ما ومن مجبور به ماندن شدم وحالم اصلا خوب نبود آنها هم فهمیده بودند اما دستم به تلفن نمی رفت وگیج گیج شده بودم فرا که دانشگاه سوره رفتم به خانه ام زنگ زدم انگار منتظر بودم ساعت 9صبح بود یکی از اقوام ساعد پیغام گذاشته بود ومن به حسین رحمانی زنگ زدم وحسین گفت بیا برویم بیمارستان ساعد حالش بد است گفتم الان می ایم گفت نه کلاست را تعطیل نکن عصر بیا گفتم خوب زودتر برویم بهتر است گفت نه حاش خوب شد دیگه بیمارستان نیست ومن مبهوت ماندم پاهایم لرزید وگوشی از دستم افتاد.

باز هم حسین رحمانی خبرم کرد وبغضش را فرو خورد وگفت حسین هم رفت پیش  دایی ساعد حسین پسر بزرگ عظمت بود خواهر بزگ ساعد که در رودسر زنگی میکنند آه از نهادم برآمد چون می دانستم عظمت هنوز از شوک مرگ ساعد درنیامده است حالا مصیبتی دیگر وحسین تصادف کرد ورفت دلم گرفت گفتم کی اتفاق افتاده گفت تعطیلات نوروز وباز شرمنده شدم اما هیچ نتوانستم بگویم وگریستم.این عکس حسین را حسین رحمانی بر مزار ساعد گرفته است یاد این دو دوست وعزیز را گرامی می داریم.

 Click to show it on original size!